۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

داستان کوتاه قسمت پنجم

×× خرید شوهر ××
یه مرکز خرید وجود داشت که زنها میتونستن به اونجا برن و مردی رو انتخاب کنن که شوهر اونها باشه.این مرکز، پنج طبقه داشت و هرچی که به طبقهای بالاتر میرفتن خصوصیات مثبت مردها بیشتر میشد.اما اگه در طبقه ای دری رو باز میکردن باید حتما اون مرد رو انتخاب میکردن و اگه به طبقه ی بالاتر میرفتن دیگه اجازه ی برگشت نداشتن و هرکس فقط یه بار میتونست از این مرکز استفاده کنه.
یه روز دوتا دختر که باهم دوست بودن به این مرکز خرید رفتن تا شوهر مورد نظر خودشون رو پیدا کنن.در اولین طبقه، روی دری نوشته بود: این مردها، شغل و بچه های دوست داشتنی دارن.دختری که تابلو رو خونده بود گفت:خوبه،بهتر از کار نداشتن یا بچه نداشتنه ولی دوست دارم ببینم بالاتریها چطورن؟پس به طبقه ی بالایی رفتن.
در طبقه ی دوم نوشته بود:این مردها،شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و صورتی زیبا دارن.دختره گفت:هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه؟
طبقه ی سوم:این مردها شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و صورتی زیبا دارن و در کارهای خونه هم به شما کمک میکنن.دختره:وای…. چقدر وسوسه انگیزه… ولی بریم بالاتر و دوباره رفتن.
طبقه ی چهارم:این مردها شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارن.دارای صورتی زیبا هستن.همچنین در کارهای خونه هم به شما کمک میکنن و اهداف عالی در زندگی دارن.دخترها واقعا به وجد اومده بودن.
دختره:وایییییی چقدر خوبه.پس چی ممکنه در طبقه ی آخری باشه؟پس به طبقه ی پنجم رفتن.
اونجا نوشته بود:این طبقه فقط برای اینه که ثابت کنه زنها راضی شدنی نیستن.از اینکه بمرکز ما اومدین متشکریم و روز خوبی رو برای شما آرزومندیم.
--------------------------------
×× دزد جوانمردي ××
اسب سواري، مرد چلاق و افليجي رو سر راه خودش ديد که ازش کمک ميخواست.مرد سوار دلش بحالش سوخت.از اسب پياده شد و اون رو از جا بلند کرد و روي اسب گذاشت تا اون رو به مقصد برسونه.مرد چلاق وقتي روی اسب سوار شد، دهنه ي اسب رو کشيد و گفت: اسب رو بردم ، و با اسب فرار کرد.اما پيش از اونکه دور بشه صاحب اسب داد زد: تو،تنها اسب رو نبردي ، جوانمردي رو هم بردي.اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببين چی ميگم.مرد چلاق اسب رو نگه داشت.مرد سوار گفت: هرگز به هيچکس نگو چطور اسب رو بدست آوردي؛ چون ميترسم که ديگه « هيچ سواري » به پياده اي رحم نکنه......با تشکر.....علیرضا

۲ نظر:

حسین گفت...

خیلی جالب بود مخصوصا خرید شوهر

titu گفت...

سلام بشما حسین جان.خواهش میکنم.این مطلب بیانگر اینه که نه تنها خانمها بلکه همه انسانها اکثرا به حق خودشون قانع نیستن و طمع دارن.ممنونم از شما