۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

حرفها و درد دلهای عاشقانه قسمت شصت وپنجم

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ایکاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ایکاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش میکردم
-----------------------------------------------
زندگی همچون بادکنی است در دستان کودکی، که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد
----------------------------------------------
عشق مرگ نيست زندگي است. سخت نيست عين سادگي است. عشق عاشقانه هاي باد وگندم است.اولين پناهگاه کودکي آخرين پناهگاه آدم است.زندگي زيباست حتي اگر کور باشي؟خوش آهنگ است حتي اگر کر باشي مسحور کننده است حتي اگر فلج باشي؟ اما بي ارزش است اگرثانيه اي عاشق نباشي اگر ميدانستي دل ترک خورده ي من با ياد چشمان باراني ات شکسته تر ميشود هيچگاه به من پشت نميکردي اگر مي بيني کسي به روي تو لبخند نميزند علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن
---------------------------------------------
نه دل در دست محبوبي گرفتار، نه سر درکوچه باغي برسردار، از اين بيهوده گرديدن چه حاصل؟؟ پياده ميشوم، دنيا نگهدار
--------------------------------------------
چقدر حقيرند مردماني که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه اراده‌ي دوست نداشتن ، نه لياقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن، با اين حال مدام شعر عاشقانه ميخوانند
--------------------------------------------
من در این کلبه خوشم تو در ان اوج که هستی خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش.
--------------------------------------------
روزگاري مردم دنيا دلشان درد نداشت.هركسي غصه اينكه چه ميكرد نداشت.چشمه سادگي از لطف زمين مي جوشيد.خودما نيم زمين اين همه نامرد نداشت
-------------------------------------------
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهی شد که امروز بدان فکر میکنی
-------------------------------------------
شما هم نسبت به خداوند دینی دارید.آن چه به پروردگار مديونيم ,دوست داشتن ديگران است
-------------------------------------------
دل تاري است كه وقتي بشكند بهتر مي نوازد
-------------------------------------------
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
-------------------------------------------
تا حالا به پشت سرت نیم نگاهی کردی؟؟موقعيکه داري واسه بدست آوردن کسي ميدوي آروم بدو چون شايد يکي هم داره واسه بدست آوردن تو ميدوه
-------------------------------------------
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد......با تشکر....علیرضا

۲ نظر:

لیلا گفت...

سلام علیرضا خوبی؟
بازهم مثل همیشه عالیییییییییییی نوشتی.
مرسی گلم

titu گفت...

سلام بشما لیلا خانم.تشکر از شما بخاطر نظر لطفی که بمن دارید.مرسی