۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

حرفها و درد دلهای عاشقانه قسمت شصت وچهارم

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم،با همین سنگ زدن ماه بهم میریزد،کی به انداختن سنگ پیاپی در آب، ماه را میشود از حافظه ی آب گرفت؟
---------------------------------------
دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم
مینویسدنام لیلی دم به دم
چیست این مجنون شیدا کیست این
بهرکه نامه نویسی چیست این
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست من را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
------------------------------------------
یک همیشه یکه! شاید در تموم عمرش نتونه بیش از یک عدد باشه.اما بعضی وقتا همین یک میتونه خیلی باشه:
یک دنیا
یک سرنوشت
یک دوست
یک خاطره..
-----------------------------------------
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش میکردی.تمامی ذرات وجودت،عشق را فریاد میکرد
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم چشمهای خیسم را میدیدی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد میدادی
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من میدوختی تا من بر سکوت نگاه تو،رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ایکاش میدانستی ...
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمیشکستی گرچه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی که این غریبه ی تنها جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش میدانستی ...
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم میکردی همه آن چیزها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای و سالها برایش گریسته ای
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هرگز دیگری را برای راندنم بهانه نمیكردی هر چند حرفش را خود پیش كشیدم
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم همه آن چیزها که در بندت کشیده رها میکردی.غرورت را ، ...... قلبت را ، ...... حرفت را
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم خواهشم را برای داشتن امیدی كوچك رد نمیكردی.امیدی كه فقط تو،دلیلی برای گسیخته نشدن و روزنه ای برای باقی ماندنش بودی
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم دوستم میداشتی همچون عشق که عاشقانش را دوست میدارد
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و مرا از این عذاب رها میکردی
ایکاش تمام اینها را می دانستی .......با تشکر....علیرضا

۸ نظر:

آزاده گفت...

مرسسسسسسسسسسسیییییییییییییییی عاللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییی بوووووووووووووودددددددددددددددد

کوچیک شما حمیدرضا گفت...

به به حال کردم سلام داش علیرضای خودمون خوبی آقا.امیر شما سرور ما خوبه چه خبر اصل حالت خوبه خوشی
داشم یه تست برات میفرستم اگه لطف کنی جوابشو بدی ممنون میشم
اگه توی یه کشتی باشی وسط دریا با یه ببر ،یه گاو ،یه جوجه،یه گوسفند،یه اسب،ومجبور بشی یکی یکی بندازیشون توی دریا به ترتیب بگو کدوم ور میندازی ؟

titu گفت...

سلام بشما آزاده خانم.تشکر ازشما.مرسیییییییییییییییی

titu گفت...

سلام حمیدرضا جان.خسته نباشی.ممنونم داداش.عجب تست هوش سختی گذاشتی برام.من آی کی یوم ضعیفه توی تست هوش اما فکر کنم اول ببر.بعد اسب.بعد گاو.بعد گوسفند و آخر هم جوجه.امیدوارم درست حدس زده باشم.مرسی داداشم

لیلا گفت...

آقا علیرضا وبلاگتم خیلی ناز شده مرسی

حمیدرضا گفت...

سلام داشم چاکریم ای ول جوجه رو خوب اومدی حال کردم واما فال شما:
ببر نشان غرور.اسب نشان همسر.امیدوارم همسرآینده ات اینو ندونه(شوخی).گاو نشون ثروت.گوسفند نشان خانواده(بازهم ای ول).جیگر جوجه خوشگلت رو بخورم من که نشون بچه است معلومه عاشق امیرتی.
داش گلم با تمام وجود دعا می کنم خدا عشقت رو برات نگه داره ببوس اون سالار روآقاااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییی داشم.عزت زیاد با اجازه

titu گفت...

سلام بشما لیلا خانم.نظر لطف شماست.ممنونم

titu گفت...

سلام حمیدرضا جون.بنظر خودم که غرور ندارم.تصمیم ازدواجم ندارم.یه آدم ساده و درحد معمولیم و ثروتمند نیستم.قبل از طلاق عاشق زن و بچه و زندگیم بودم و الانم عاشق امیرمحمدم.اینم جواب فال شما داشم.مرسی از لطفت.برات آرزوی خوشبختی میکنم با تموم وجودم.خیلی سالاری به مولا.مرسیییییییییی