۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

بی وفا عشق من قسمت پانزدهم

دیدم پسر دایی گرامیش دیگه داره خیلی شورشو در میاره مثلا میرفتیم سوار ماشین بشیم براش درو باز میکرد و تعارفش میکرد بشینه و...این قضیه رو به مادزنم گوشزد کردم که خوشم نمیاد از این حرکات و از اون به بعدرفتارش بهتر شد اما بازم تابلو بازیشو داشت.البته زنم از این پسردایی گرامیش نفرت داشتو همش ضایش میکرد.منم چون اخلاقم اینه زنو آزاد میذارم تو زندگی تا احساسه بردگی و اسارت نکنه.زنمهم خداییش خیلی تو این مسائل رعایت میکرد و از اعتماد من سواستفاده نمیکرد.بگذریم.روزها میگذشت و ماهم داشتیم زندگیمونو میکردیم با همون شغله تاکسیرانی خرجمونو در میاوردمو در کنارش اگه کار نقاشی هم بود انجام میدادم و برادر خانمه وسطیمونم گاهی میبردمش با خودم سرکار که هم کار نقاشیو یاد بگیره هم خرج خودشو در بیاره(این دادشه وسطیو بخاطر بسپارید)کم کم بابا و مامانم بهمون گوشزد میکردند که بفکر بچه باشیم و آرزو دارن بچه منو ببیننو...مثل حرفهایی که همه پدر مادرها میزنند منم که فرزند اول خانواده بودمو بچم براشون خیلی عزیز بود.ما تا ساله 82جلوگیری میکردیم و نمیخواستیم به ایت زودی بچه دار بشیم اما کم کم زنم هم بی میل نبود برای بچه دار شدن بنده خدا تنها بود توی خونه البته بماند از دخترعموهاشو فامیلهاش که تنهاش نمیذاشتن و اونم از خداش بود.تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم اما ماهها میگذشتو با شروع قاعدگی امیدمون ناامید میشد با اسرار خانمم به دکتر رفتیم و آزمایش دادیم.خوشبختانه جفتمون سالم بودیم و مشکل کوچیک این بود که همسرم تخمدانهاش ضعیف بود و عمل لقا انجام نمیشد.مادر زنم که عصر هجری بود و به جادو و جنبل و تلسم اعتقاده خواستی داشت(بر خلاف منکه اصلا به این اراجیف معتقد نیستم)مارو به زور فرستاد پیش یکی تا تلسممونو بشکنه بماند قبلش چندباری خودش رفته بود برامون دعا گرفته بودو ندونسته و دور از چشم من به منه بیچاره خورونده بود(زوجین گرامی خواهشن به این چیزها اعتقاد نداشته باشید همین دعا گرفتنها و...که تابحال زندگی خیلهارو از هم پاشونده ما عقل داریم و تمومه دعاهایی که یکسری کلاه بردار میدن خودمون میتونیم توی کتابهای دعا پبدا کنیم دعا واسطه ای برای برآوردنه حاجته مثل توسل به ائمه)این کارهای مادر زن گرامی و معرفی به دعانویس.خودش باعث گره خوردن کارهاشد.من نمیدونم ضعیف بودنه سیستم بدنی خانمم چه ربطی داره به قفل و روده گوسفندو جادو و جنبل.دکتر برای همسرم قرص و دارو تجویز کرد که با عقل جور در میاد اما جناب آقای دعانویس محترم که حتی سواد خوندن نوشتنم نداشت روده گوسفندو قفلو چال کردن اینها توی قبرستونو... ویزیت کردند که با عقل جور در نمیاد نظر شما چیه؟؟؟؟(اینم بحث جالبیه اگه وقت کنم مطالبه جالبی دارم براتون میذارم)منم بخاطر عاطفی بودنم(ایکاش سنگ بودمو مثل خیلی از آقایون که به اشتباه وبقول خودشون مردهستن منم مـــــــــــــــرد بودم)و از اینکه دوست نداشتم کسی از دستم ناراحت باشه قبول کردم تا بریم تلسم شکنی و قبرستونو قفله بختمونو بازکنیم......ادامه دارد.....

هیچ نظری موجود نیست: