۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

از ازدواج با عشق تا جدایی با نفرت قسمت دهم

اینم جوابه آقا هادی به نسترن خانم
سلام اقاي عليرضا منو كه شناختيد مطمئن هستم كه شناختيد وقتي ديشب به نسترن اس دادم بعد يك ساعت ديگه مطمئن شدم كه خوابيده منم تلوزيون رو خاموش كردم و خواستم ديگه بخوابم ولي يه اس اومد كه من اصلا تو رو دوست ندارم چرا با كارات منو اذيت ميكني قسم خورد به جون مادرش كه ميدونستم اگه به جون مادرش قسم بخوره اگرهم سرش بره قسمش رو نمیشكنه گفت اگه يه بار ديگه شمارت بيوفته توي گوشيم شمارتو ميدم به خانوادم به عنوان مزاحم تلفني بعد گفته بود كه يكي ازم خواهش كرده كه اين ادرس وبلاگ و بهت بدم داستان ما هم توشه نميدونستم چيكار كنم رفتم حياط كمي راه رفتم ساعت پنج بود كه رفتم سراغ ادرسي كه نسترن گفته بودم نميدونستم كدوم داستانه من و نسترنه همين اول كه شروع كردم به خوندن حرف از عشق ايترنتي بود ديگه همه چي دستم اومد كه كي از نسترن خواسته كه ادرس وبلاگو بده به من خلاصه رسيدم به زندكي خودمون ولي اون تمام چيزي نيست كه نسترن به شما گفته من كامل ميكنم من نسترن رو دوست داشتم از تمام وجودم بگذريم روزي نسترن بهم زنگ زد گفت كجايي گفتم كه دارم كار ميكنم اگه كاره واجبي نداري بذار كارمو تموم كنم بعد زنگ بزنم گفت نه فقط داشتم ميرقتم خونه خواهرم گفتم اگه ميتوني بيا ببينمت ولي انگار كار داري دست از كارم كشيدم و با خوشحالي رفتم ايستادم در خونمون كه نسترن بياد اخه نسترن براي رفتن به خونه خواهرش بايد از جلوي خونه ما رد ميشد بهش زنگ زدم و گفتم كه اومدم جلوي خونمون هستم پس كجايي گفت كه بعد يك ساعت دارم مييام گفتم پس من الان چيكار كنم به شوخي گفت كه تو تا راه منو گل بارون كني من رسيدم خواستم خوشحالش كنم رفتم به گل فروشي چند تا گل طبيعي خريدم و نشستم پرپر كردم و ريختم راهي كه نسترن قرار بود ازش رد بشه چند روز قبل به مادرم گفتم كه بيا بريم واسه يكي كادو بخريم مادرم تعجب كرد كادويي كه ميخوام بخرم دخترونه است ولي گفتم كه ميخوام نگه دارم واسه زن اينده ام مادرم هم باور كرد خلاصه يه بلوز خريده بودم چند گل هم روي بلوز گذاشتم و منتظر نسترن شدم
خلاصه ديدم داره مياد فكر كردم الان خوشحال ميشه ولي نسترن از جايي رفت كه گل نداشت فقط وقتي منو ديد كه جلوي خونمون ايستادم وقتي خواست از جلوي من رد بشه پا روي گلها نگذاشت راه افتادم دنبالش با هديه اي كه زير كاپشنم قائم كرده بودم  وقتي ديدم كسي نيست هديه رو بهش دادم ولي نسترن سرش رو انداخت پايين به راهش ادامه داد گفتم كه نسترن منم غرور دارم بگير ولي جا خالي داد و رد شد انداختم زمين كه برداره ولي بازم برنداشت منم ناراحت برگشتم وقتي ازش پرسيدم چرا اين كارو كرد جواب داد اولا ادم نبايد روي نعمت خدا پا بذاره من چطور ميتونستم رو گلهاپا بذارم و من از غريبه هديه قبول نميكنم گفتم غريبه گفت اره تو هنوز واسه من غريبه اي خلاصه با حرفاش قانعم كرد وقتي بهش اس ميدادم با كمال ناباوري يه اس ام اس خنده دار ازش ميگرفتم فقط يه اس ام اس عاشقانه برام فرستاده بود و اين بود كه× در ساحل سرخ دلت اسم كسي رو حك نكن×به اين كه من دوست دارم حتي يه لحظه شك نكن× وقتي اين اس برام اومد اونقدر خوشحال شدم كه رفتم به تموم بچه هاي كوچه شیرینی دادم حرف زدن من با معصومه فقط يه دليل داشت اينكه من داشتم گداي محبتي ميكردم كه نسترن به خاطر غرورش ازم دريغ كرده بود تولدش شد بهم گفت كه فردا تولدمه ميدونستم نسترن عاشق عروسكه رفتم براش يه عروسك خريدم و توی كادويي پيچوندم و فردا دادم به پسچي كه خدا رو شكر از اشناهام بود و گفتم ببر به اين ادرس و روش نوشتم از طرف معلم ادبياتت
اقا عيرضا نسترن مثل يه ادم استثنايي است اگه چيزي رو ميگه از روي منطق است اگه مريض باشي بهت اونقدر ميرسه كه از بار اول هم خوبتر بشي من ديدم كه ميگم نسترن يه دختر تكي است من لياقتش رو نداشتم عرضه نگه داشتنش رو نداشتم من خيلي بدشانسم خيلي خیلی.ممنون از شما آقا علیرضا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سلام به شما آقا هادی
شما در حق این خانم خیانت کردید وهمزمان با معصومه وایشون دوست بودید و ادعای عاشقی داشتید.با این تعاریفی که جنابعالی از نسترن خانم میکنید پس دلیله خیانت شما به ایشون فقط و فقط یک دلیل بیشتر نداره و اونم هوس و رابطه نامشروع جنسی است که نسترن خانم بدلیله زرنگی و باهوشیش وبا شنیدنه حرفهای دوستانش در محیط مدرسه چشمهاشو باز کرده و پاکدامنیشو حفظ کرده.دنیا انعکاسه رفتارو کردار ماست.انشاالله همونطوریکه بمن پیام دادید که میخواید ازدواج کنید در زندگی جدیدتون موفق باشید و خوشبخت فقط هواستون باشه بعداز ازدواج شما متعهدید در مقابل همسرتون و این بازی دوست دخترودوست پسر نیست.این زندگی 2نفریه که با هم میشن یک زوج کامل و حتی یک لحظه هم فکر خیانت به همسرتونم نکنید که موجب از دست دادن ایشون مثل نسترن خانم بشیه.لطفا با شماره من که در وبم گذاشتم جهت راهنمایی به شما تماس بگیرید.......با تشکر.....علیرضا........

۴ نظر:

نسترن گفت...

اقا هادي شمابه من كه عشقم يه عشق پاك بود خبانت كردي من از ته دلم ازشما متنفرم به خاطر زنت اينده ات كه ميخواي باهاش ازدواج كني برات ارزوي خوشبختي ميكنم ولي ديگه هيچ وقت هيچ وقت به من فكرنكن ديگه تو دل من يكي ديگه است يكي كه من دوستش دارم وعاشقشم.

titu گفت...

نسترن خانم درسته که شما عشقتون پاک بوده اما غرور و لجبازیتون بزرگترین اشتباهتونم بوده که اگر توی زندگی گذشت نداشته باشید همه کسانی رو که عاشقتون میشن رو به راحتی از دست میدید.روراست نبودن و حس اینکه آدم زرنگی هستید در آینده براتون مشکل ساز خواهد شد.برای شما و عشقتون که توی دلتون هست نه در واقعیت و همچنین آقا هادی آرزوی خوشبختی دارم و ممنونم از اینکه داستانتونو برام فرستادید ودر همینجا از جفتتون خداحافظی میکنم

ترانه گفت...

سلام داداشی خوبی می بینی هادی با ندونم کاریش چه جوری دل نسترن رو شکسته چرا بعضی ها نمی خوان بفهمن دل حرمت داره نباید شکسته بشه می بینی داداشی هر کسی به فکر خودشه یه سوال اگه از روز اول قرار بود نسترن رو راهنمایی کنید چی بهش می گفتید عشق امثال هادی رو باید باور کرد یا نه؟
باتشکر آبجی کوچیکه

titu گفت...

سلام آبجی کوچیکه البته من خودم کوچیک همه هستم چون خودت نوشتی آبجی کوچیکه اینجوری صدات کردم.دید من نصبت به عشق شاید با همه متفاوت باشه معمولا دختر پسرها توی سن کم عاشق هم میشن و اسمشو میذارن عشق اما آدم اگر 1بار از عشقش خطایی دید و مطمئن بود اگر ببخشش اون قدر میدونه و راه قبلیشو ادامه نمیده باید گذشت داشته باشه.اما نه مثل آقا هادی که بقول نسترن خانم مدت طولانی بهش خیانت کرده و در کمال پررویی اظهار پشیمونی هم نکرده.بهترین راه ترک کردن اونه چون همونطور که گفتم چنین آدمهایی ارزش نگاه کردن هم ندارند چه برسه صحبت کردن باهاشون.مرسی آبجی کوچیکه