۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

بی وفا عشق من قسمت هجدهم

این روش زندگی کردن دیگه برام عادی شده بود.امیرمحمدم روز به روز بزرگتر میشد.همسر منم که راه خودشو ادامه میداد و اکثر وقتشو با خانوادش به بهانه تنهاشدنشون بعد از مرگ باباش خدابیامرز میگذروند.(قابل توجه زوجین.لطفا به این قسمت توجه کنید)کم کم حس میکردم در روابط عاطفی و جنسی سرد شده البته سرد بود اما سرد تر از سرد شده و این برام سوال بود.چندبار با مادرشم صحبت کردم و گفتم باهاش صحبت کنه و ازش بخواد بیشتر به شوهرش برسه و مرگ باباش دلیلی برای سرد شدن در روابط با شوهرش نباشه و به همسرم گوشزد کنه من با او ازدواج کردم نه با پدر و خانوادش.اما بی فایده بود چون مادرشم بعد از مرگ شوهرش مانند قبل نبود همونجور که برادرهاش البته بجز برادر بزرگیش(تنیشو منظورمه)هم مثل قبل نبودند.دیگه عقلم کار نمیکرد باید چکار کنم به کی بگم دردمو؟؟؟امیرمحمد نزدیکه3سالش شده بود و من تو این مدت خیلی تحمل کردم و صدام هم درنیومد.(زوجین محترم به محض شک کردن در روابط عاطفی و جنسی با همسرتون که سرد شده حتما پیگیر باشید برای اینکه علتشو بیابید)تا اینکه یکروز قرار بود مسافری رو ببرم به شهری دیگه.به همسرم قضیه رو گفتم و همونطور که انتظار داشتم مانند همیشه اعتراضی که نکرد بماند خوشحالم شد.چندین بار بهش پیشنهاد دادم وقتی دارم مسافر می برم به یک شهر دیگه بیاد با من بریم ولی همیشه به بهانه های مختلف از قبیل حالم بد میشه توی ماشین/سردرد دارم/خسته میشم و ...با موزیگری تموم قضیه رو میچرخوند و حتی 1بارهم با من نیومد(این قضه یادتون باشه تا در ادامه داستان سردرگم نشید)خانم سریع گفت من میرم خونه مامان اینها اونهام تنها نباشن تا تو میری و برمیگردی من هم چه میگفتم برو و چه نمیگفتم او کارشو میکرد مخصوصا این اواخر که مانند قبلم نبود.قرار بود شب همون روز مسافر زنگم بزنه تا ببرمش زن ماهم از عصر آماده شد و حتی تحمل نداشت تا شب صبر منه تامن برم بعد او و امیرمحمد تشریف ببرن خونه مادرشون.عصر رفت م منهم منتظر تماس مسافر موندم حدود ساعت10شب بود که تماس گرفت و گفت امشب مسافرتم کنسل شد و فرداشب میریم.منم سریع زنگ زدم خونه مادر خانمم تا به همسرم بگم بیاد خونه من نمیرم امشب.اما ایشون در جابه من فکر میکنید چی گفت؟؟؟؟؟؟؟اشکال نداره من نمیام چون دختر عموهام اینجان میخوایم باهم بخوابیم تو بخواب من فردا صبح بیدارشدم میام.منه بدبختم چون دیگه انقدر توی روابط عاطفی سرد شده بود برام اهمیت نداشت به بی محبتیش عادتکرده بودم اما بی خبر از همه جا که قرار فردا چه بلایی سرم بیاره قبول کردم بخوابه خونه ننش.........ادامه دارد.....

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اقا عليرضا شما بايد با همسرتان درمورد سرد شدنش در تماس جنسي صحبت ميكرديد تاشايد او هم به شما جواب ميداد.ممنونم ازشما.

titu گفت...

با سلام وتشکر از دادن نظرتون.اگر شما دوست عزیز با دقت داستانو مطالعه کرده باشید جواب خودتونو خواهید فهمید.من نه تنها به خودش بارها گفتم حتی با مادرش هم صحبت کردم اما متاسفانه خدا نکنه زن و یا مرد همسر خودشو نادان فرض کنه و خودشو زرنگ بدونه که در این میون فقط چیزیو که از دست میده زندگیشه و عشقش البته اگر عشقش مانند عشقای امروزی حرفی نباشه و عمل هم در اون نقش داشه باشه.به همه دوستان گوشزد میکنم فکر نکنن اگر همزمان با چند نفر در ارتباط باشند زرنگیه.نه این خیانته حتی اگر در حد یک اس ام اس یاصحبت کردن باشه.مطمئن باشید این رابطه سر انجامی نداره.موفق باشید