۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

بی وفا عشق من قسمت بیست وهفتم

داداش خوش غیرتش زنگ زد بهش و اون جواب دادکه این پول سهم منه از زندگی چندساله با علیرضا.سفته ها رو نمیدم.منم گفتم به داداشش لطفا تشریف ببرید از خونه من بیرون هروقت با سفته ها یا پول نقد برگشتی بیا طبق حرفیکه زدم تموم این وسایلو ببرین در غیر این صورت از روی جنازم رد شین تا بزارم یک استکان از این خونه ببرین بیرون.آبرومو به بازی گرفتین ساکت موندم.کارمو به بازی گرفتین چیزی نگفتم.منو این بچه رو با اینکه قسمش دادم باز به بازی گرفت و توی عمل انجام شده منو قرار داد تا بریم شهر غربت ضجر بکشیم بازم ازش گذشتم و گفتم واگذارت بخداااااااااااااااااااااا.دیگه کوتاه نمیام یا سفته و یا پول و بیارین وسایل رو ببرین و یا برو پشت سرتم نگاه نکن که بد میبینی.یک مرد خدا نکنه بشکنه و تحملش تموم بشه که خون جلو چشماشو میگیره.اگر ساکت بودم و تحمل کردم دلیل بر خر بودنم نذارین خواسته باشین سواری بگیرین.دیگه بسههههههههههههههه.داداششم وقتی دید دیگه خونم بجوش اومده و صبرم تموم شده گفت باشه ما میریم اما بهت قول میدم برم سفته ها رو بگیرم بیام.گفتم به سلامت هرجور دوست داشتین.اونها رفتن.منم در خونه رو قفل کردم و به همسایه طبقمون که همکارم بود توی شغل قبلیم و تاکسی داشت سپردم اگر کوچکترین صدایی از خونمون شنید زنگ بزنه بمن تا بیام خدمت همشون برسم حتی به قیمت جونم.و من و بابام برگشتیم خونه پدرم اینها.امیرمحمد تا منو دید بدو بدو اومد طرفم وبا خوشحالی گفت بابایی پس کی اساسا رو میبریم؟با کامیون میبریم؟من میخوام برم عقب کامیون تو با مامان زینب جلو بشینین.طفلی خبر نداشت مامانش من و اونو به یکی لجنتر از خودش فروخته و قرار نیست با ما بیاد به غربت و خبر نداشت چه روزهایی در انتظار من و اون طفلی توی شهر غربته. رفتم توی حیاط خونمون همونجاییکه سرمو گذاشته بودم به دیوارش و داشتم برای از دست دادن عشق اولم زار میزدم و شروع کردم به نالیدن و گریه کردن و با خدای خودم صحبت کردن داشتم منفجر میشدم راه گلوم بسته شده بود چقدر تحمل کنم خدااااااااااااااا چرااااااااااااا اگه من گناهکارم این بچه گناهش چیههههههههههههههه جواب بدهههههههههههههه بسمه دیگه به اینم میخوای ظلم کنییییییییییییییییی این انصاف نیست از عدالتت به دوره تو خوبی مهربونی بمن رحم نکن به امیر محمد رحم کنننننننننننننننننن همه میگن خدا اونای رو که خیلی دوست داره ضجرشون میده بابا به کییییییییییی بگم دردمووووووووووووو  نمیخوام دوستم داشته باشییییییییییییییییییی نمی خواممممممممممممممممم میفهممییییییییییییییییییییی اما بی فایده بود خداهم صدامو نمیشنید.یکدفعه دیدم امیرم طفلی بالا سرمه و داره خیره بمن نگاه میگنه.شاید باورتون نشه اونم داشت گریه میکرد و منو نگاه میکرد.میشد حس کرد داره به حال یتیمیش گریه میکنه.زن خدا ازت نگذره که بیاد آوردن و نوشتن خاطرش هنوزم اشکمو در میاره.خودشو انداخت توی بغلم و گریهاش بیشتر شد یکدفعه مثل اینکه بغضش ترکیده باشه گفت بابایی چرا گریه میکنی؟؟؟بیا بریم خونمون پیش مامان زینب؟؟؟ای خداااااااااااااا چه جوری بهش بفهمونم مادرش ولش کرده رفته؟؟؟چی بهش بگم؟؟؟اون تازه3سالو نیمشه.زود یتیم بشه.درک نمیکنه جریان چیه.نازش کردم و بوسیدمش بهش گفتم مامانت رفته مسافرت من و تو باید تنها بریم تا اون از مسافرت برگشت بیاد پیشمون.گفت دلت تنگ شده براش گریه میکنی؟؟؟منم دلم تنگ شده براش؟؟؟گفتم آره پسرم دلم تنگ شده اما بیا قول بدیم گریه نکنیم آخه مرد که گریه نمیکنه.گفت چشم بابایی.تو گریه نکن منم گریه نمیکنم.دلم کباب شد براش.نمیتونم حسمو براتون بگم چه حالی داشتم.ببخشید اما به جون خود امیرمحمد دیگه نمیتونم بنویسم......ادامه دارد 

۸ نظر:

ترانه گفت...

سلام دادشی گلم خوبی شما از امیر محمد خبری دارید؟ببخشید فضول نیستم ولی خب شما که همه چی رو می دونید یه جورایی درک می کنم چی می کشید داداشی شما صبرت زیاده به منم یاد بده دوستدارم صبر زیاد بشه مثل شما بتونم مشکلاتم رو حل کنم منتظر جوابتون می مونم
باتشکرآبجی کوچیکه ترانه

ترانه گفت...

داداشی دلم گرفته دلم برای علی کوچلومون یه ذره شده وقتی از امیر محمد می نویسی مدام علی میاد جلوی چشمم فقط شما میدونی دوری چقدر سخته اگه بدونی چقدر دوستش دارم میشه یه خواهش کنم امکانش هست من عکس امیر محمد رو ببینم
باتشکر مجدد آبجی کوچیکه

titu گفت...

سلام آبجی کوچیکه گلم.خوبی شما.خانواده محترم خوبن؟از امیر محمد مگه میشه خبر نداشته باشم اون زندگیمه.عشقمه.هستیمه.وجودمه.دنیامه و...هر انسانی خدا بهش صبر داده یکی از خصوصیات خوبی که مردها نصبت به زنها دارن همین صبره.خانها در اکثر موارد که مشکلی براشون پیش میاد با گریه کردن خودشونو خالی میکنن که کار خوبیه از فشار روحیشون کم میکنه.اما مردها خیلی کم گریه میکنن و اگرهم گریه کنن سعی میکنن جلوی کسی نباشه.راه داشتن صبر زیاد بنظر من توکل به خدا و داشتن گذشت در زندگیه.هرکی بهت ظلمی کنه یه روزی جوابشو خدا میده.جواب ظلمهای زنم و خواهید دید در قسمتهای پایانی داستانم.اینو از من داشته باش بعنوان برادر کوچیکترت×میگن صبر کوچیک خدا30ساله×گذشت داشته باش تو زندگی.لجبازی به دیگران لجبازی بخودته.کسی رو ضجر بدی اول خودتو ضجر میدی بعد اونو.اما در مورد علی کوچولو نازنین هم شما تحمل کن درست میشه.محبت از درخت آموزکه سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد.عکس امیر محمد رو اگر آدرس ایمیلی دارید به ایمیلم پیام بفرستید تا من براتون بفرستم.اما قبلش حتما با من هماهنگ کنید چون این نظرات در دید عموم خوانندگان هست مشکلی پیش نیاد.ممنونم آبجی کوچیکه.سلام برسون به مادر گلتون

نسترن گفت...

سلام..اشكاتو پاك همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه كه باز ميشه زندگي رو ساخت.ممنونم.

titu گفت...

سلام بشما نسترن خانم.بازم شعر قشنگی بود مرسی از شما.خیلی زیبا بود.آبجی کوچیکه خودم ترانه خانم شما هم به این شعر توجه کن خیلی پر معناست.ممنونم از شما

ترانه گفت...

سلام داداشی گلم خوبی شما امیر محمد ناز و کوچلو خوبه خیلی آقایی ممنون که برای من وقت میذارید می دونم وقتتون پره ولی آقایی می کنید جوابمو می دید

ترانه گفت...

سلام داداشی گلم خوبی شما امیر محمد ناز و کوچلو خوبه خیلی آقایی ممنون که برای من وقت میذارید می دونم وقتتون پره ولی آقایی می کنید جوابمو می دید

titu گفت...

سلام بشما آبجی کوچیکه خواهش میکنم ممنون ازاحوال پرسیتون کاری نکردم وظیفه است به خانواده محترم سلام برسونید.موفق باشید