۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

بی وفا عشق من قسمت هفدهم

بعد از 9 ماه ضجر کشیدن همسرم و البته من خدا یک پسر خوشکل و معصومی رو بما داد که اگر از سرنوشت تلخ آینده اش باخبر بود شاید از خدا میخواست که ایکاش هیچوقت پا به این دنیای نامرد نمیگذاشت.داستانو کوناه کنم.روزها و ماهها میگذشت و پسرمون روز به روز بزرگتر میشد.اسمشو با پیشنهاد همسرم و با توافق همدیگه گذاشتیم امیر محمد.حدودا امیرمحمدمون 3 ماهه بود که بابای خانمم به رحمت خدا رفت و از این دنیای نامرد راهت شد و این تازه شروع و جرقه ای شد برای اینکه زندگی ما دستخوشه بازی دیگران قرار بگیره و کسانیکه ادعای دوستی با ما رو داشتند کمر به قتل احساسات و شیرینی زندگی ما که با اومدن امیرمحمدم شیرینتر شده بود ببندند.بگذریم.مراسم خاکسپاری و فاتحه خونی برای پدر خانمم با تلاشه همه و من تموم شد چند ماه بعدش قرارشد از طرف تاکسیرانی بمن یکدستگاه تاکسی سمند دولتی بدهند و با کلی تلاش و لطف اطرافیان از جمله پدر مادرم برای ضمانت وام گرفتن تاکسی و مادر خانمم که حدود 500000تومان بعنوانه قرض و فروختن طلاهای همسرم و پس انداز خودمون تاکسی رو با کلی زحمت گرفتیم با ماهی حدودا450000تومان قست.دیکه بخاطر فشار قست و بدهکاری من حتی بعضی شبها هم مجبور میشدم مسافر برای شهرهای مختلف سوار کنم و شبانه بخاطر پلیسراه و نداشتن مرخصی خارج شهری راهی جادها بشم.اما افسوس که زنم از این فرصت برای تفریحات خودش و بیشتر بودن پیش خانوادش به بهونه تنها شدنشون بخاطر مردن باباش و احساسه تنهایی نکردن اونها استفاده کرد(قابل توجه زوجین مخصوصا خانمهای گرامی که خیلی وابسته به خانوادهاشون هستند و زندگی خودشونو حاضرن برای خانوادهاشون از هم بپاشند)من از صبح تا شب کار میکردم و شبها هم بخاطر آسایش زن و بچم و عقب نیفتادن قستهام میرفتم توی جاده از اونطرف خانم تشریف میبردن منزل مادرو عموش به عنوان تنها نبودن اونا.چندبار بهش تذکر دادم اما کو گوش شنوا دیگه کا بجایی رسیده بود شبها منو نتها میذاشت و میرفت خونه ننش.فکر میکرد زندگی فقط سر وقت غذا درست کردن و رسیدن به بچه که وظیفه هر مادریه(بماند که من حتی خودم بعضی وقتها لباسها و کهنه امیرمحمد رو میشتم تا زنم فکر نکنه بهش کمک نمیکنم و به دلش بیاد)ای خداااااااااا بد کردی در حق من.این جوابه توصیه های تو و پیامبرهاست برای احترام گذاشتن به همسر و تفاوت قائل نشدن بین زن و مرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیخوام کفر بگم اما هرکس جای من بود تا الان دست از مسلمونی میکشید...دیگه نمیتونم بنویسم باشه بعدا.......ادامه دارد.......

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اقا عليرضا هيچ وقت خدارو از يادت نبر من با اينكه از شما كوچكترم ولي اينو به شما نصيحت ميكنم وقتي ازدست خدا كمي دلگيرشدي بگو خدا كسي رو كه بيشتر دوست داشته باشه بيشتر اذيتش ميكنه تا صداشو بيشتر بشنوه پس هيچ وقت دست از مسلمان بودن نكش ممنونم ازشما.

titu گفت...

اولا سلام.شما باید نسترن خانم باشید چون تنها خواننده وبلاگم هستید که سلام یادتون میره.من هیچگاه خودمو بزرگتر از هیچکس نمیدونم و کوچیک همه هستم.ممنون از راهنمایی و نصیحت شما.من مسلمانم و افتخارم میکنم و برای تمامی ادیان توی این دنیا احترام خواصی قائلم.چون همه ادیان به خدا ایمان دارند فقط راه و روش عبادت فرق داره.متشکرم از شما که بمن گوش زد کردید.براتون آرزوی خوشبختی دارم