۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

بی وفا عشق من قسمت بیست وسوم

مادریکه ادعای مادر بودن داشت و دیونه بچش بود حتی حاضر نشد به اشتباهش و خیانتش بمن اعتراف کنه و حتی تا روز دادگاه یک زنگم نزد تا با امیر محمد حتی صحبت کنه.شما اسم اینو چی میذارین؟روز دادگاه فرا رسید و من رفتم دادگاه و زنه با عاطفم هم اومد اونجا اما جالبه بدونید اون پسره نامرد حتی دادگاهم نیومد با اینکه ابلاغ قانونی رو بهش داده بودن.سرتونو درد نیارم از عدم تمکین گرفته تا موارد دیگه طی چندبار دادگاه رفتن که خودش رمانیه اگه بخوام بنویسم زنم و پسره به ارتباط نامشروع تلفنی محکوم شدن و اینجا بود که تا قبل از محکومیتشون حتی بمن یک زنگم نزدن و دیدن داره کار به زندان و شلاق و جریمه نقدی در حق دولت کشیده میشه کم کم از گوشه و کنار و فامیلها برای رضایت گرفتن از من دستبکار شدن.منم باخودم فکر کردم دیگه بسه و بلاخره زنمه و یک خوبی که در حق من کرده تا از این گناهش بگذرم.زنگ زدم خونه مادر خانمم و خواستم حرف آخرشو بشنوم که درستم حدث میزدم.من بر نمیگردم و طلاقم بده.گفتم باشه اگه تو اینجور میخوای و من برات مهم نیستم و ادعا میکنی مادر مهربونی هستی و بخاطر امیرمحمدم حاظر به برگشت نیستی دیگه راهی نداریم جز جداشدن.تا عصر با مادرت بیا خونه خودمون منم با پدرم میام.جهیزیه مختصریکه مادرت زحمت کشیده بود برات گذاشته بودو جدا کنیم اما نه اونهاییکه من برات خریدم و به اسمت گذاشتم روی جهیزیت تا آبروی جفتمونو حفظ کنمو بر دار ببر.ساعت 6 عصر باهاش قرار گذاشتم.خدا میدونه چه حاله بدی داشتم.2نفریکه زندگیشونو باهم ساختن و یکی شدن حالا همون زندگیو باید باهم تقسیم کنن.خیلی سخته.من از روز آبروریزی توسط زنم پامو توی خونه نذاشته بودم.هم دیدن جای خالیش عذابم میداد و هم روی نگاه کردن به همسایه ها و صاحب خونه رو نداشتم.ساعت 6 شد و ائنها اومدن.من و بابام بودیم اما اونها طبق معمول لشکر کشی راه انداخته بودن.مادرش عموش برادر وسطیش و برادر بزرگیش و دختر عموش.عین آینه این صحنه جلو چشممه الان تا مادر خانمم وارد خونه شد من و بابام بلند شدیم و سلام کردیم اما اون این جمله رو گفت آخه تو دلت مباد وسیله هاتونو جدا کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بهش گفتم خدا از دل من خبر داره اما وقتی دخترت نمیخواد به زور که نمیتونم نگهش دارم؟؟؟؟؟حرفها و بحثها شروع شد تا ساعت 10شب گلایه و حرف تموم شد و مادرش با پدرم حرفهاشون تموم شد و قرار شد همسرم برگرده خونه سر زندگیش و جالبه بدونید رابطه نا مشروع زنم و با پسره رو اینطور بیان کردن که برادر زنه بزرگم با خواهر اون پسره بیشرف صحبت میکردن نه زنم با پسره نامرد.هرکسی پرینتو میدید و ساعتهای تماسشونو متوجه دروغشون میشد.هنوز اون پرینتو من دارم.اما من بخاطر حفظ زندگیم به ظاهر با دلیله دروغشون موافقت کردم و قرارشد بعداز 3ماه دوری زنم ازما اون باشه خونه و من برم رضایت خودمو اعلام کنم دادگاه تا بیشتر از این آبروشون نره.اینو یادم رفت بگم که چند روز قبل از اینکه این اتفاق بیفته برادر کوچیکیش که همونروزه آبرو ریزی دنباله زنم بود بهم گفت تو اگه با کسی نیستی و دروغ نمیگی برو تاکسیه سمندتو بفروش و یه کار دیگهای شروع کن تا ما بفهمیم که تو راست میگی؟منه احمقم از همه جا بیخبر که تمومه اینها نقشه است تا منو بیچاره کنن و در نهایت رضایتمو بگیرن اینکارو کردم و یک نیسان صفر خریدم تا دیگه شکی بهم نکنن و با هیچ مسافر زن یا دختری سروکار نداشته باشم و اینطوری زندگیمو حفظ کنم.خلاصه من موندمو زنمو امیرمحمد که خونه بابام بود و به اتفاق زنم با نیسان رفتیم دنباله امیر محمد.بقیه هم که رفتن خونه هاشون.امیرمحمد طفلی انقر خوشحال سده بود وقتی رفتم دنبالش و منو مادرشو باهم دید.چه صحنه ای بود دیدار امیر محمد با مادرش بعد از این مدت طولانی.سوارشون کردم وبا خداحافظی از پدر و مادرم و خواهرم که این 3ماهی بهشون زحمت داده بودم و با خوشحالی اونها بطرف خونمون راه افتادیم.سر راه رفتم یک شاخه گل رز قرمز برا زنم و یک شاخه هم برا امیر محمدمون خریدم و بهشون دادم تا باهم آشتی کنیم.اه خدا نفسم دیگه بالا نمیاد.زنم بی اعتنا بود به منو گلی که براش خریده بودم.خدا ازت نگذره زن.شرمنده دیگه نمیتونم بنویسم.......ادامه دارد.........

۴ نظر:

نسترن گفت...

سلام. نمي تونم بگم كه به خاطر قبول كردن همسرتون براي يه زندگي دوباره كار درستي كرديد يا نه.چون اگه بگم كارتون اشتباه بود دروغ گفتم چون حداقل وجدانتون راحته كه بهش يه فرصت دوباره براي زيستن كنارتان رو داديد ولي نمي تونم هم بگم كارتون درست بود چون شما مدركي تو دستتون داشتيد كه خيانت همسرتون رو افشا ميكرد.پس نظري نميدم.ممنونم از شما.

titu گفت...

سلام بشما وظیفه هر زن و شوهریه تا جاییکه میتونه برای زندگیش تلاش کنه.زندگی دوستی دختر پسر نیست که تا دل همدیگه رو زدن و یا همزمان با چند نفر باشن به راحتی ازهم بگذرن.اما بایدگذشت داشت و فرست داد انسان جایز الخطاست اما وقتی خودش نمیخواست و اسرار بر پنهان کردن دروغش داشت دیگه کاری نمیشد کرد.گذشت به شرطی زیباست که طرف هم اعتراف به گناهش کنه.موفق باشید

ناشناس گفت...

فقط ميتونيم براي همسرتون ابراز تاسف كنيم

titu گفت...

سلام بشما و تشکر از شما بخاطر ابراز همدردیتون.موفق باشید در تمومه مراحل زندگیتون