۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

بی وفا عشق من قسمت بیست وچهارم

سه نفری برگشتیم سر زندگیمون.من و امیر محمد خوشحال بودیم اما زنم نارحت بود و میشد این ناراحتیو از چشمهاش خوند.بعد از خوابیدن امیرمحمد که طفلی بعد از حدود3ماه داشت طعم خوشبختی داشتن پدر و مادرشو در کنارش حس میکرد و از راحت خوابیدنش و لبخند قشنگی که رو لبهاش بود و خوابش برده بود میشد اینو کاملا حس کرد اما منو امیرمحمد غافل از این بودیم که همه این دل خوشی ما زیاد طول نمیکشه.سر صحبتو با زنم باز کردم و خیلی محترمانه و بدون داد و فریاد باهم شروع کردیم صحبت کردن.از حرفهاش قشنگ فهمیدم داره نقش بازی میکنه و حرف و عملش یکی نیست.با خودم گفتم فردا امتحانت میکنم.(تعریف از خودم نباشه اما آدم تیزیم و از رفتار و گفتار طرف مقابلم راهت میتونم اونو بشناسم بر خلاف اینکه طرف منو شاید نفهم فرض کنه)صبح طبق قرارم با مادرخانمم که گذاشته بودیم من برم برای زنم رضایت بدم تا آبرو ریزی نشه.بلاخره هنوز زنم بود و احترامش بر من واجب.رفتم دادگاه و رضایتمو اینجور نوشتم باتوجه به ابراز پشیمانی همسرم از رابطه نا مشروع تلفنی و برگشت به زندگی رضایت خودمو اعلام میدارم.(لازمه اینجا توضیح بدم بعضی از دوستان که سرگذشت زندگی منو دنبال میکنن متاسفانه توی ذهنشون شاید فکر کنن من دروغ مینویسم اما هرکسی همچین فکری داره من آماده اثبات تمامی نوشته هام هستم یک نمونش پرینت تلفن منزلمونه.دوم پروندهای موجود در دادگستری و حکمهاییکه برای من صادر شده)داشتم میگفتم متن رضایتمو به این دلیل اینطور نوشتم که در آینده اگر همسرم خواست زیر حرفش بزنه و در فکرش کلکی داشته باشه با این اعلام رضایت به فامیلهاش و دوستاش اثبات کنم داره دروغ میگه چون از نظر قانونی وقتی شما رضایت خودتونو اعلام کنین اون پرونده بسته میشه و دیگه برای اثبات گناه کسی مدرک حساب نمیشه فقط شما میتونید جهت باز کردن فکر قاضی از اون پرونده بعنوان راهنمایی استفاده کنین نه مدرک.(جهت اطلاع از قانون گفتم)وبرای اون پسره نامرد اونروز رضایت ندادم و این بود امتحان من تا بفهمم چقدر پسره برای زنم و خانوادش مهمه و آیا حرفهاشون با عملشونم یکیه؟؟؟درست حدس زده بودم وقتی برگشتم خونه اولین سوال زنم از من این بود×پروندها رو بستی یا نه؟؟؟×در جوابش خیلی خونسرد گفتم برا شمارو بستم اما برا اون پسره بیشرفو نه وتا نیاد از من معذرت خواهی منه رضایت نمیدم؟؟؟ زنم گفت قرار ما این بود پروندها بسته بشه حالاکه مال اونو نبستی منم برمیگردم خونه مادرم؟؟؟گفتم به سلامت.تو اگه میخوای با من زندگی کنی که بمون اما اگه میخوای بخاطر اون نامرد همونطورکه 3ماه منو امیرمحمدو ترک کردی و رفتی دوباره میخوای بری همین الان برو و دیگه هم برنگرد.دیدی سوتی داده و داره ضایع میشه سریع گفت راستشو بخوای منو به زور آوردن دیشب و گذاشتن خونه و رفتن من هرچی به مادرمو برادرام گفتم برنمیگردم اما کسی گوش نکرد.بمن گفت توی تلویزیون در برنامه هزار راه نرفته شنیدم دکتره میگفت اگه زن و شوهر مشکل پیدا کردن باهم بهتر از هم مدتی دور بشن حتی اگر هم 2سال طول بکشه تا برای هم دلشون تنگ بشه و برگردن سر زندگیبشون.بهش گفتم شاید حرفش درست باشه اما در باره منو تو صدق نمیکنه.چون تو از من و بچه و زندگیت گذشتی بخاطر بقول خودتون برای رابطه بین خواهر پسره با برادر تو که من قبول ندارم درضمن دوری زن و شوهر از هم اگه طولانی بشه جای محبتی که توی دل هم نسبت به هم دارنو کینه و دشمنی میگیره و آخرش جدایی از همه.اما کو گوش شنوا.عقل هوش عاطفه ایمان وفاداری پاکی راستگویی تعهدش در قبال من و امیرمحمدو همه و همه رو داده بود بر باد حرفهای من و حتی دوست داشتنه من و گذشت من از خیانتشم براش مهم نبود.فقط و فقط پسره نامرد و خانوادش براش مهم بود نه جیز دیگه.برادر بزرگش تنها کسی بود تا امروز حتی به من بی احترامی نکرد و بهش گفته بود بیخود کردی اومدی خونه مامان اینها برگرد سر زندگیت اما متاسفانه بقیه خانوادش از جمله مادرش و برادر وسطی و برادر کوچیکیه بیشرفش که از همه بیشتر در حق منو زندگیم بد کرد همه با پشتیبانی بی مورد و از روی احساس و بی عقلی از زنم باعث شده بودن تا زنم خودشو مسولیتشو در قبال من و امیر محمد از یاد ببره و به آدمی بی لیاقت تبدیل بشه.(زوجین گرامی خواهشن در اختلافهاتون سعی کنین خانوادهاتون باخبر نشن و خودشیرینی نکنین پیش خانوادهاتون تا اونها هم از روی احساس پشت شما بایستن و بشن خاله خرسه و آخرشم اگر خدای نکرده باعث طلاقتون بشن بخاطر دوستی بیجاشون مطمئن باشید اونموقع خودتونو مقصر میدونن نه خودشونو)بگذریم خانواده زنم هم با نظر زنم هم عقیده بودن و منکه دیگه مطمئن شده بودم تمومه کارهاشون فیلمه و فقط قصد رضایت گرفتن از منو داشتن با خودم این جمله رو گفتم××× عشقت رو به کسی بده که لایق عشقت باشه نه تشنه عشقت چون تشنه بالاخره سیراب میشه×××و زنم دیگه لایق عشق من نبود چون سیرآب شده بود از بس من خودمو براش کوچیک کرده بودم اون خوشو بالا گرفته بود بقول معروف از دریاچه رسونده بودمش به دریا و حالا یادش رفته بود زمانی روکه در دریاچه بود(به پروانه نگاه کنین که چقدر زیبا و قشنگه اما یادتون باشه همین پروانه یه روزی کرم بوده که حالا انقدر زیبا شده).........ادامه دارد.......... 

۸ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا سخته دركت ميكنم آقا عليرضا من هم دردشو كشيدم

ناشناس گفت...

تحليلاي جالبي داري خيلي عالي مينويسي ضمنا مشخصه از نوشته هاتون كه دروغ نيست مرسي از زحماتت

titu گفت...

سلام به شما و تشکر از ابراز همدردیتون.موفق باشید

titu گفت...

سلام به شما دوست عزیز این نظر لطفتونه و ممنون که به نوشته هام اعتماد دارین.مرسی

مرجان گفت...

سلام
من اصلا به عشق و دوستی قبل از ازدواج اعتقادی ندارم چون عاقبت خوبی نداره
وبرای تو هم خوشحالم که زودتر به این موضوع پی بردی

titu گفت...

سلام مرجان خانم .تشکر از شما.نظر شما و همه دوستان برای من محترمه و بهش احترام میذارم.ممنون از لطفتون.مرسی

رويا جون گفت...

واقعان ضجر كشيدي متاسفم برا خانمت كه قدر شمارو ندونست 1خواهش دارم ازتون ميشه زودتر و بيشتر بنويسي ادامه داستانتو من كه دغ كردم.ممنون ميشم

titu گفت...

سلام بشما رویا خانم ممنون از ابراز همدردیتون چشم سعی خودمو میکنم بیشتر بنویسم