۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

حرفها و درد دلهای عاشقانه قسمت بیست وپنجم

به روی گونه تابیدی و رفتی .. مرا با عشق سنجیدی و رفتی .. تمام هستی ام نیلوفری بود .. تو هستی مرا چیدی و رفتی
-------------------------------------------------------------
معلم گفت «الف» گفتم او. معلم گفت «ب» گفتم با او. معلم گفت «پ» گفتم پیش او. معلم گفت «ج» خواستم بگم جدایی گفت نگو! -------------------------------------------------------------
مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم
--------------------------------------------------------------
برای رسیدن به تو سوگندها نوشتم بروی گلبرگ های زیبای گل شقایق و حال برای رسیدن به جدایی اشکم را با یاد تو می ریزم و عشقم را با یاد شقایق پرپر می کنم تا فراموش کنم لحظه های با تو بودن را
---------------------------------------------------------------
بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو عزیز سفر کرده از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم
---------------------------------------------------------------
گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟ گفتی: اگه چشمه قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره ... گفتم: یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمم خواست بباره تنهام نذار گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی . . . !
----------------------------------------------------------------
چه زیبا.. گفتم دوستت دارم! چه صادقانه.. پذیرفتی! چه فریبنده.. آغوشم برایت باز شد! چه ابلهانه.. با تو خوش بودم! چه كودكانه.. همه چیزم شدی! چه زود.. به خاطر یك كلمه مرا ترك كردی! چه ناجوانمردانه.. نیازمندت شدم! چه حقیرانه.. واژه غریب خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه.. من سوختم!
----------------------------------------------------------------
دو نفر که همدیگرو خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی تونستند از هم جدا باشند، با خوندن یک جمله معروف از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار دیگری، همدیگرو نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال توست و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »
----------------------------------------------------------------
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم .. با اشک تمام کوچه را تر کردم .. دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد .. وابستگی ام را به تو باور کردم
----------------------------------------------------------------
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن .. چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن .. چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن .. عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم . نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم............با تشکر.........علیرضا

۲ نظر:

نسترن گفت...

خنده ي تلخ ادما هميشه از دلخوشي نيست گاهي شكستن دلي كمتر از ادم كشي نيست گاهي دل انقدر تنگ ميشه كه گريه هم كم مياره يه حرف خيلي ساده ام گاهي چقدر غم مياره!ممنون

titu گفت...

مرسی از شعر زیباتون.شما از خوانندهای سرسخت وبلاگم هستید و همیشه شعرهاتون زیباست.موفق باشید