۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

حرفها و درد دلهای عاشقانه قسمت چهل وهفتم

من تو را دوست دارم... چونكه محكومم به درك فلسفه حیات.. چونكه زندگی مرا رها نمیكند و من ناگزیر به ادامه آنم... من تو را دوست دارم.. چونكه میخواهم با باران ببارم؛با باد آه بكشم رنج جوانه زدن را بچشم تا شاید بهار را دریابم.. من تو را دوست دارم همچون بوسه آفتاب بر پیشانی كوهستان.. همچون نوازش پیكر برهنه نارونها توسط باد
----------------------------------------------------------------
سلام یه کاری دارم که میخوام واسم انجام بدی اینجا هوا ابریه امشب ماه معلوم نیست میشه امشب تو آسمون باشی آخه ماه تر از تو پیدا نکردم
----------------------------------------------------------------
میگن قلب آدما اندازه مشتشونه ولی چطوری یه دنیا مهربونی یه آسمان صداقت یه كهكشان محبت یه دریا عشق تو مشتت جا شده؟
----------------------------------------------------------------
اگر منو تو دو برگ بودیم... هنگام خزان ... زودتر از تو میشكستم و می افتادم... تا زمانی كه تو می افتی... در آغوشت گیرم
----------------------------------------------------------------
هر چند که از دیده ی من گم شده ای ... غمخوار کمک رسان مردو شده ای ... در قصر دلم جواهر عشق منی ... ای خوشگل من شبیه یانگوم شده ای
----------------------------------------------------------------
همه واسه دوستشون گل میفرستن، من موندم كه واسه گلم چی بفرستم
----------------------------------------------------------------
اگه یه روز من مُردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سرِ مزارم و گلِ سرخی رو روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیارم ... ولی... اگه تو مُردی ... من فقط یک بار میام مزارِت .. میام و اون دسته گلِ سفیدِ مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هدیه میکنم وعاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی
---------------------------------------------------------------
برو توی آینه خودتو ببین اون تو نیستی بلکه دنیای منه
---------------------------------------------------------------
برای شکستن من یه اخم کافیه ... نیازی به فریادت نیست واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه ... نیازی به قهر نیست برای مردنم حرف رفتنت کافیه ... نیازی به انجامش نیست عشقم...........با تشکر.....علیرضا

هیچ نظری موجود نیست: