۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

بی وفا عشق من قسمت چهل ودوم

وقتی از خواب پریدم داشتم گریه میکردم ناخداگاه باخودم گفتم یا حضرت مسیح(ع)تو کمکم کن مشکلم حل بشه.تورو واسطه میکنم پیش خدا شاید حرف تورو گوش کنه و نظرشو برگردونه بسمت من.دیگه خسته شدممممممممممممممممممممممممم از اینهمه ظلممممممممممممممممم از این در بدریییییییییییییییییییییییییییییییی از این بی کسییییییییییییییییییییییی از این تنهایییییییییییییییییییییییییییی از این غریبییییییییییییییییییییییییییی از این تهمتهای ناحقققققققققققققققققققققققققققققققققق کمکم کنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن.داشتم خفه میشدم ازبس گریه کرده بودم و چون نمیتونستم داد بزنم بخاطر خونوادم که صدامو نشنون و ضجر بکشن.یه ساعتی بیدار بودم و نفهمیدم کی خوابم برد.من برای همه ادیان که به خدا اعتقاد دارن احترام خواصی قائلم.اما از اونشب به بعد همیشه تا یاد حضرت مسیح(ع)میفتم بدنم میلرزه و چشمام اشک جمع میشه.شاید باورتون نشه فردا بعدازظهر نزدیک ساعت7 غروب بود که یکی از دوستام بهم خبری داد که خشکم زد.بهم گفت امروز سر جلسه آزمونی در جایی(بخاطر مسائلی نمیتونم کامل توضیح بدم براتون.ببخشید)یه خانمی دچار مشکلی شده و ادعا میکرده دانشجوی و کسیو توی این شهر نداره.با راهنمایی رییس اون مرکز و خانمهای مراقب جلسه اون خانم رو از جلسه خارج کردن.فکرشو بکنید بین حدود صد نفر دختر و زن و پسر که داشتن امتحان میدادن اون خانم دچار مشکلی شده و ادعا کرده دانشجوست اما قافل از این بوده که کسانی در اون جمع بودن که میدونستن اون خانم کسی نیست جز بی وفا عشق منننننننننننننننننننننننننننن.فردای اون روز خودم رفتم به اون مرکز آموزشی.من هیچوقت تاچیزی بهم ثابت نشه قضاوت نمیکنم.گفتم شاید این جریان هم دروغ باشه مثل حرفهاییکه از گوشه و کنار میشنیدم اما راستشو بخواین ایندفعه دلم گواهی میداد باید یه چیزی باشه چون داداش خوش غیرتشم تایید کرده بود براش شوهر پیدا کردن.رفتم مستقیم پیش رییس اون مرکز و شناسنامه خودم و عکس بی وفا رو همرام بردم.وارد اتاقش شدم بعداز سلام و احوال پرسی خودمو معرفی کردم و جریان روز قبل رو ازش سوال کردم.با تعجب بمن گفت شما چه نصبتی با اون خانم دارید؟گفتم همسرشم.گفت شناسنامت رو ببینم.بهش نشون دادم اما با تعجب متوجه شدم فامیلی اون خانم با همسر من فرق داره اما اسمش و نام پدرش و امیرمحمد یکیه؟؟؟؟؟؟؟داشتم شاخ درمیاوردم.عکسشو به رییس نشون دادم و اون تایید کرد که اون خانم کسی نبوده بجز بی وفا.یکدفعه رییس گفت چرا بدون اطلاع دادن بشما فامیلیشون عوض کردن براش و شناسنامه جدید دادن بهش اما توی شناسنامه شما ثبت نشده؟؟؟؟؟؟؟؟نمیخواستم آبروش مجبور شدن دروغ بگم به رییس و بگم چون من محل کارم شهر دیگه است و ماهی چند روز بیشتر نمیتونم بیام بخاطر این خبر نداشتم فامیلیشو عوض کرده البته بهم گفته بود.اون بنده خدا گفت خود همسرتون بمن گفته دانشجوی و کسیو نداره و کل جریانو مو به مو برام تعریف کرد حتی زنگ زد با مراقبهای خانم اون جلسه صحبت کرد و جالب بدونین به یکیشون گفته بود کیستم پاره شده و به دیگری چیز دیگه ای گفته بود(بماند چی گفته بود).اونجا بود که فهمیدم بابا من خیلی ساده بودم خانم فامیلیشم براش عوض کردن بدون اطلاع دادن بمن که ولی اون حساب میشدم.قانون چکاره است این وسط نفهمیدم.و بهش گفتم اگه میشه یه معرفی نامه به بیمارستان بمن بدین چون میدونستم موقع آزمون تموم کسانیکه امتحان میدن بیمه میشن توی جلسه.اون بنده خداهم یه نامه بمن دادکه گواهی میشود در تاریخ.......در جلسه آزمون......خانم زینب.......(فامیلی جدید و قدیمشو نوشت)در سر جلسه آزمون دچار مشکل......گردیده و این گواهی جهت معرفی به بیمارستان.....صادر گردیده جهت معاینه و اقدامات لازم.....و با مهر و امضا خود رییس مرکز آموزشی در پاکتی سر بسته تحویل من داد.ازش پرسیدم اگر احتیاج به شهادت شما باشه شما حاضرید این جریان رو شهادت بدین؟؟؟گفت بله چیزیکه دیدیم و از خوش شنیدیم رو کتمان نمیکنیم هرجا و پیش هرکس بگید و یا حتی اگه کتبی هم از من بخوان بهشون ارائه میدم.با کلی تشکر و معذرتخواهی از ایشون خداحافظی کردم و راهی خونه شدم اما داشتم دیوونه میشدم.خداااااااااااا.....ادامه دارد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

چوب خدا صدا نداره

titu گفت...

سلام بشما دوست عزیز.کاملا با حرفتون موافقم.هرکسی در حقتون ظلمی کرد و باعث کاری شد که خاطرتون آزرده بشه فقط واگذارش کنین به خدا.بقول معروف دیرو زود داره اما سوخت و سوز نداره.ممنونم از شما عزیز

امیر و عاطفه گفت...

سلام علیرضا جون میشه خواهش کنم زودتر ادامه داستان زندگیتو بنویسی خیلی حساس شده ممنوم میشم از لطفت

titu گفت...

سلام بشما امیر جان و عاطفه خانم.چشم سعی میکنم اگر دقت داشته باشین هرروز یا یه روز درمیون دارم مینویسم اما در هر صورت اطاعت امر میکنم.ممنون از شما عزیزان.خوشبختیتون در کنار هم آرزوی قلبیمه.تشکر میکنم