۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

بی وفا عشق من قسمت سی ودوم

بعد از اون مکلامه دیگه خانم زنگ نزد تا حدودا2ماه بعدش.عید سال88 بدترین عید زنگیم بود.من و امیرمحمد تنها توی غربت سال تحویلو گذروندیم.یه روز بهم خبر دادن زنم حکم تحویل موقت امیرمحمد رو درخواست داده و اخطار اومده جلوی منزل بابام.امیرمحمد رو حاضر کردم و راه افتادیم حالا بماند سختیهای راه و خوابیدن امیرمحمد عقب ماشین و هواسم هم باید به اون میشد و هم به رانندگیم و....رسیدیم و دیدم بله ایشون دادخواست تحویل موقت داده دادگاه و باید برم دادگاه(با عاطفه تحویل موقت خواسته بود نه داییم)رفتم دادگاه و رییس محترم دادگاه پرونده مارو خودش رسیدگی میکرد به دللایلی که نمیتونم بنویسم.رفتم داخل و زنم هم با داداش نامردش اومده بودن.من و زنم رفتیم داخل و قاضی محترم ازمن سوال کرد چرا امیرمحمد رو به مادرش نمیدید شما گفتم 1سال و چندماهه همسرم منزل رو ترک کرده بدون داشتن دلیل قانونی اینم حکم عدم تمکینش.گفت این حرفها ربطی بمن نداره.گفتم شما دلیل خواستید من دارم عرض میکنم.گفت فقط درباره بچه صحبت کن.گفتم حاج آقا شما جای حضرت علی نشستید و حرمت داره به حرفها گوش کنید.گفت وقت ندارم بگو چرا بچه رو ندادی به مادرش.گفتم درخواست نکرده بود بدم بهش.قبل از عید زنگ زد و با بچه صحبت کرد و دیگه زنگ نزد که با من صحبت کنه و باهم قراری بذاریم بهش بدم امیرمحمدمون رو.گفت الان چرا نمیدی.گفتم میدم این حق هر مادریه که بچشو ببینه من اینو قبول دارم اما شرط دارم.گفت چه شرطی.گفتم حاج آقا همسرمن از کردهای پناهنده ایرانه و از راه قاچاق و غیر قانونی راحت رفت و آمد میکنن و فقط میترسم بچم رو ببرن و دیگه نبینمش.گفت مملکت قانون داره آقا.گفتم منم عرض کردم غیر قانونی میبرنش نه قانونی.چون قانونی هنوز همسر منه و نمیتونه از مرز بدون اجازه من بره عراق.شما از ایشون یک ضمانت معتبر بگیرید من همین الان امیرمحمد رو در حظور شما میدم به مادرش.گفت خانم شما چی میگید.اونم زد خودشو به مظلوم نمایی و گریه که اسلحه اکثر خانمهاست و گفت نه به خدا من نمیبرمش اصلا خودم هم نمیرم ایشون میخواد بچه رو نده اینجوری میگه.گفتم من دروغ میگم خانم سال قبلی داداش ناتنیت اینجا نبود؟اون سالیکه بابات خدابیامرز فوت کرد نیومد اینجا از مرز قاچاق و غیر قانونی؟دیگه موند چی بگه.قاضی گفت دلیل دیگه ای هم داری.گفتم بله ایشون طبق پرونده شماره....مورخ....رابطه نامشروع تلفنی با یکی از طایفه خودشون بنام....داشته و دلیل ترک خونه و من و بچش همین بوده که اومد و بعد از رضایت گرفتن از من و آواره کردنم توی شهر غربت با یک بچه کوچیک بعد از یکسال و چندماه تازه یادش اومده بچه ای داره تا حالا کجا بوده؟اونموقعیکه شب تا صبح و صبح تاشب هم پدر بودم هم مادر کجا بوده؟اما بلاخره بچه مادر میخواد و من نمیتونم جای محبت مادرش رو پر کنم شما یک ضمانت معتبر بگیرید من همین الان امیر محمد رو میدم بهش در ضمن 18نفر ازجمله برادرهاش و فامیلهاش منو ناجوانمردانه کتک زدن و پروندش در شعبه....این دادگاه موجوده.گفت این چیزها بمن ربطی نداره بزنید همدیگه رو بکشید.گفتم این جمله یادتون باشه حاج آقا.گفت اگه پسر...نبودی باز داشتت میکردم بخاطر این حرفت.گفتم حرف حق میزنم ترسی از بازداشتم ندارم.گفت باشه من اون پرونده رو مطالعه میکنم و حکمو صادر میکنم و ابلاغ میکنم.فعلا به سلامت.ماهم از اتاق با تشکر کردن از قاضی خارج شدیم.برگشتم طرف زنم و فقط این جمله رو گفتم×چرا برنمیگردی سر زندگیت.تو هرکاری کردی و هر اشتباهی کردی من میگذرم ازتو اما برگرد حتی بامن تمکین نداشته باش من صبح میرم سر کار و ناهارم نمبام خونه فقط خوابیدن میام وقتی اومدم تو برو توی اتاق و تا صبح بیرونم نیا فقط بذار امیرمحمد حس کنه پدر مادر بالای سرشن.ماهی 15روز اینجا باش 15 روز بیا اونجا×در جوابم گفت تو بچمو از من جدا کردی سری اول یادته حتی نذاشتی بوسش کنم.برنمیگردم تا از تو و خانوادت انتقام بگیرم.دیگه هیچی بهش نگفتم چون آدم کینه ای که من همون روز ازش عذرخواهی کردم بابت اشتباهم و آدم لجبازیکه فکرش اینه با برنگشتنش انتقام بگیره پس هنوز آدم نشده و سرش به سنگ نخورده لیاقت نداره بهش رحم کرد.اومدم خونه بابام اینها و شبش برگرشتیم با امیرمحمد به غربت خودمون.چندوقت بعدش حکم صادر شد و دوباره ظلمی دیگه در حق من و این بچه.........ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: