۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

بی وفا عشق من قسمت سی وسوم

حکم صادر شد و قاضی محترم فکر میکنید ضمانت میرمحمد رو چی گرفت؟هیچی نگرفت فقط150000تومان بعنوان ضمانت صدور حکم از زنم گرفتن همین.ارزش بچه من150000تومان بود.تصمیمم رو گرفتم تاجایی بتونم امیرمحمد رو ندم بهشون.خدا میدونه فقط از این میترسیدم نبرنش عراق مثل الانکه این ترس رو دارم.وقتی قاضی برای حرف آدم ارزش قائل نباشه بهتره آدم خودش برا حرف خودش ارزش قائل باشه.خلاصه میکنم.مهرشو اجرا گذاشته بود توی اون بحران مالی من و حکم موقت تحویل امیرمحمدم گرفته بود با این کارش دیگه راه اومدن به خونه بابام رو کامل بست و بیشتر من و اون بچه رو تحت فشار قرارداد.به هربدبختی بود مهریه عقب افتادشو ب قرض کردن پول ریختم به حساب دادگاه که4عدد سکه بود و حددوا1میلیون تومان بود اما حکم موقت مزاحم بود بازم.چند ماهی رو فراری بودم.اما آخه تا کی؟هروقت نوبت دادگاه دعوا و درگیری با اون نامردها میشد مجبور بودم امیرمحمد رو بزارمش خونه خواهرم یا فامیلهام.اون نامردها هم که هیچکدومشون گردن نگرفتن ماجرای دعوا رو.برادر زنم گفت با داماد داییش توی یه شهر دیگه درحال کار بوده جالبه بدونین داماد داییش گواهی هم از شرکت تاسیساتیشون و شورای حل اختلاف اون شهر بعنوان شهادت اما به دروغ و کلک جور کرده بود.پسر عموش ادعا میکرد اونم شهر دیگه ای منزل برادرش بودن با خانوادش.بقیه هم ادعا میکردن با دوستهاشون بیرون از شهر بودن و رفته بودن تفریح.شاهدهای من هم روز اول اومدن شهادت دادن اما دیگه نیومدن.قاضی هم به من گفت باید یک شاهدی داشته باشی یا مدرکی برای اثبات حرفهات.گفتم خودتون که میبینید من فقط خدارو دارم و بس.اما اگه اجازه بدید جلسه بعد بهتون ثابت میکنم.اونم گفت باشه آخرین جلسه فلان تاریخ حاضر بشید.یادم رفت بگم آقایون نامرد وکیل گرفته بودن.جلسه بعد شد و من اومدم با داداشم دادگاه باز چون مهریه عقب افتاده بود احتمال میدادم حکم جلبمو بگیره اما با خودم گفتم اگه ایندفعه حکم نگرفته باشه معلومه زندگیش رو دوست داره و بهش زنگ میزنم و ازش میخوام برگرده اشکالی نداره از پرونده کتک خوردنم هم میگذرم و واگذار میکنم به خدا.رفتیم داخل.من بودم و داداشم.وکیل اونا بود با برادر زن وسطیم.پسرعموش.وچندتا از رفیقهاش که بهشون کمک کرده بودن.پسر داییش اصلا نیومد از اولم و چون خانوادش آدمهای خوبی بودن من پیگیر نشدم(اشتباه نگیرید این پسر داییشو با اون پسر داییش که پولم دستشه)خلاصه صدا ظبط شده اونشب درگیری رو گذاشتم که با اعتراض وکلیشون روبرو شدم که صدا مدرک نیست طبق بند فلان قانون فلان.بهش گفتم شما وکلا این نون هایی که به خانوادتون میدین با توجه به اینکه میدونی اینا مجرما باز ازشون طرفداری میکنی.گفت این شغل منه و تشخیص مجرم بودن با قاضی محترم دادگاست.گفتم قاضی هرکسی وجدانشه.دیگه ساکت شد.از خودم تعریف نباشه قدرت بیانم خوبه و جاییکه حق بامن باشه از هیچ قانون و دادگاهی نمیترسم خدا میدونه.قاضی گفت حق با آقای وکیله اما برای روشن شدن ذهن من خوب بود.گفتم اجازه میدید بهتون ثابت کنم اینها همه مجرم هستن و آقای وکیل هم دروغ میگه.گفت بفرمایید.گفتم مجرمها بشینید شاهدهاشون همه بیرون.یکی یکی آوردمشون داخل ازشون سوال کردم مثلا از پر عموی زنم قبلش سوال کردم شام چی بود شب مهمونی گفت خورشت سبزی.عموی زنم که پسرش ادعا میکرد با خانوادش شهر دیگه بودن رو صدا کردم داخل و ازش پرسیدم عمو شام چی خوردین اونشب برگشت به پسرش نگاه کرد بهش گفتم به من نگاه کن گفت یادم نیست بخدا(ای همون خدا کمرت رو بزنه)قاضی گفت درست فکر کن یادت بیاد(قاضیه خیلی آقا بود فهمیده بود میخوام چکارکنم خوشش اومده بود از تیز بازی من)گفت نمیدونم پیر شدم اما فکر کنم خورشت قیمه بود.گفتم مرسی عمو بیرون نرو لطفا تا از بقیه هم بیان داخل سوال کنم.وکیل گفت چرا بیرون نره؟گفتم فکر میکنی من بچه ام بره بیرونکه لو بده چه جوری دارم مچشونو باز میکنم؟نفر بعدی و....همه رو همینجوری رسواشون کردم.وکیل و مجرمها سرخ شده بودن کاردشون میزدی خونشون در نمیومد.وکیله گفت به خدمتت میرسم شما یه روزی شنیدم جایی پشت سرمن صحبت کرده بودی و فحاشی کرده بودی(کم آورده بود میخواست جبران کنه با این تهمتش)گفتم انقدر مرد هستم که جلوت بگم تا پشت سرت.خیلی نامردی بخدا.آقا دادگاه بهم ریخت.حمله کردم طرفش جلو قاضی.قاضیهم بنده خدا حولشده بود زنگ زد سربازها اومدن خلاصه داد زدم و این جمله رو گفتم توی دادگاه×× خوشحالم به خودم ثابت کردم همتون دروغ میگین ××و آوردنم از اتاق قاضی بیرون اونها هم که قاضی دیگه ثابت شده بود بهش با این کار من حکم بازداشتشون رو میخواست صادر کنه.چشمتون روز بد نبینه خانم بنده هم با حکم بازداشت من سر رسید و منو با مامور بردن اجرای احکام دادگاه تا یا سکه عقب افتادشو بدم یا با مجرمها باهم بریم زندان..........ادامه 

۴ نظر:

نسترن گفت...

سلام واقعا هم قدرت بيان فوق العاده خوبي داريد و هم اينكه خيلي زرنگ و اعتماد به نفس بالايي داريد اگه من بودم همون لحظه خودمو مي باختم...ممنونم از شما.

ترانه گفت...

داداشی خوشم اومد خوب مچشون رو گرفتی

titu گفت...

سلام نسترن خانم این نظر لطف شماست مرسی

titu گفت...

سلام آبجی کوچیکه مرسی و ممنونم.